
رادیو توسکا؛ صدای من ، صدای تو ، صدای ما
سلام، من مسعود صبوریام. اینجا «رادیو توسکا»ست؛ جایی که دلنوشتههایم، شعرهایم و نقاشیهایم نفس میکشند و با شما حرف میزنند. این وبلاگ را ساختم تا لحظههایی از درونم را با شما قسمت کنم؛ لحظههایی که گاهی رنگ دارند، گاهی صدا، و همیشه حس.
در رادیو توسکا، فقط با آثار من روبهرو نمیشوید. اینجا پنجرهایست رو به جهان هنر:
معرفی هنرمندانی که دوست دارم و ازشان آموختهام
مصاحبههایی با آدمهایی که حرفشان شنیدنیست
پادکستهایی که گاهی روایتاند، گاهی سؤال، گاهی فقط یک مکث
رادیو توسکا برای من فقط یک وبلاگ نیست؛ یک گفتوگوست. گفتوگویی میان من و شما، میان هنر و زندگی. اگر دلتان برای لحظهای آرامش، اندیشه یا الهام تنگ شده، خوش آمدید.ایران
تنها راه دریافت آگاهی عشق است و دوست داشتن تنها دلیل برای دریافت عشق
ولی دوست داشتن تنها، علامت رستگاری نیست و رستگار شدن….
باید به آنچه آگاه شدیم و دریافت کردیم عمل کنیم تا فرق بین زمانی که نا آگاه بودیم و حال که آگاه شدیم مشخص شود.
تکامل در مسیر آگاهی ست
و پخته شدن در راه کمال است.
اینکه در تمام مسیر پناه به خدا ببریم
و شاهد و تسلیم باشیم
نقطه پرگار
تو نقطه پرگاری و من وتر تو
حیف که مرکزی و من دور و بر تو
چشمم نگران است دمی منتظرم من
نکند که چشمم نبینم تو و هیکل تو
تا خامم و نپخته در سیر تکامل
تکمیل تویی فقط، خوب فقط تو
چون فکر بی فکری کنم مینگرم تو
فکری که تومیبری میشنوم تو
فکر کنی که من شوم دور تر از تو
برخیز بگیر جانم ، جان و دلم تو
ای مرکز و من دوربرت من
در سینه تو و خاک ره ام تو
صد می خورم گر ندیهی من
یک بوسه زمن جانم و دهنم تو
باعقل نتوانم رسم نقطه پرگار
چون خطم و من گرد لب تو
باعشق مدرا کنم شاید که ببوسم
دلبر تو ای جان ،جان به خاطر تو
هرچه بیشتر میشوم عاشق تر از قبل
این دایره تنگ تر از تو به من و آن نقطه فقط تو
مسعود صبوری
شعر سیب
همچون سیبی افتادم از درختی بر زمین
چرخ خوردم برفتم توی نهری دلپذیر
آب باخود به برد من را سوی یار و کوچه ای
کوی و کوچه ، سرایی دل فریب
زان کوی عشق بود پر بلا و ماجرا
هر که در دامش نیوفتند خارج از آن ماجرا
من چه آسان فتادم در دامش اسیر
این چه بود که اسیریش هست دلپذیر
از تنور عاشقی عشقی جاودان آمد برون
این چه بازی بود که اول افتادم در درون
تا سر برآوردم عمرم گذشت
روزها و هفته ها
دنبال آب و یک لقمه نون
با خود گفتم این نباشد راه و رسم زندگی
مار و دد هم میروند دنبال راه زندگی
فرق ها باید از من باشد و آن ماجرا
بین آدم و دد فرقی میشود نما
زین دعا و آن دعا هر دو یکیست
مرغ تسبیح گوی و زاهد هم یکیست
مرد میخواهد انسان والا شدن
گر نه مرغ و مینا هم آدم میشدن
زین چراغ و آن چراغ فرقی بایدی
اختیار داری آدم شوی
یا که در جایگاه دد ظاهر شوی
این همه گفتم که شاید عاقل شوی
شایدم دیوانه بدتر
شایدم جاهل شوی
بیا چون سیب بیوفتیم در مسیر
که این سرا و راهش هست دلپذیر
همچو برگ افتادن و افتاده باش
در کمال راه حق با یاران هم بسته باش
گر کلام عاشقی دچسب و گوارا بود برات
تو بنوش و نوش کن در کثرات
زین شراب درس بود تا همراه شوی
با من و او بیایی ما شوی
که کلام عشق این است در گلوم
که همه در یک کلام واحد شویم
مسعود صبوری


